اگر قرار است القاعده و گروههای مرتبط با آن در حملات هواپیماهای بدون سرنشین حذف شوند، چرا تلاش میشود که از نیروهای وابسته به همین شبکه در برخی دیگر از کشورهای اسلامی حمایت شود؟
به گزارش انصار به نقل از فارس، در شرایطی که حملات هواپیماهای بدون سرنشین امریکایی علیه اهداف خارجی را برخی متفکران نظیر (جورج فریدمن)، بخشی از استراتژی (عمل جراحی) اتخاذ شده توسط باراک اوباما میدانند، حملات این هواپیماها اکنون به یک تناقض بزرگ در سیاست خارجی ایالات متحده انجامیده است.
امریکا از سال 2001 بهخاطر آنچه مبارزه علیه تروریسم خوانده شد، سلسله کشتارهای وسیعی را در جهان آغاز کرد که اکنون 12 سال پس از آغاز، تنها به قویتر شدن شبکه القاعده و گسترش نفوذ این شبکه انجامیده است. اگر در سپتامبر 2001 القاعده تنها در پاکستان، افغانستان و عربستان سعودی حضور داشتند اکنون علاوه بر آنها، نقش بهسزایی در تحولات عراق، سوریه، لبنان، یمن و برخی دیگر از سرزمینهای اسلامی یافتهاند.
بهمرور پس از سالهای اولیه پس از یازده سپتامبر، نقش هواپیماهای بدون سرنشین ایالات متحده در نبرد علیه القاعده برجسته شد. هزینه بالای پیاده کردن نیرو در کشورهای دوردست و فشار افکار عمومی باعث شده است تا دولت باراک اوباما، تلاش کند اهداف خود را از راه دور و با هواپیماهای بدون سرنشین هدف قرار دهد.
بنابر گزارشی که (بنیاد امریکای نوین) در تاریخ 8 جون سال جاری میلادی منتشر کرده است، در حالی که در سال 2004 میلادی تنها یک حمله با هواپیماهای بدون سرنشین علیه اهداف القاعده در پاکستان صورت گرفت، این تعداد در سال 2010، به 122 حمله رسید.
بر اساس گزارش همین بنیاد، تاکنون 357 حمله از این دست در پاکستان رخ داده است که در مجموع در اثر آنها 2780 نفر جان باختهاند که البته ادعا شده اکثریت آنها شبهنظامی بودهاند.
گزارش روزنامه نیشن هم حاکی از آن است که روزانه بهطور متوسط یک حمله بهوسیله هواپیماهای بدون سرنشین در یمن صورت میپذیرد. یکی از معروفترین مقتولین هواپیماهای بدون سرنشین امریکایی در یمن، (انور العولقی)، شهروند امریکایی یمنیالاصلی بود که با سخنرانیهای جذاب خود به زبان انگلیسی، در غرب معروف شده بود.
چرا باید نسبت به حملات هواپیماهای بدون سرنشین با دیده تردید نگریست؟
حملات مستمر هواپیماهای بدون سرنشین امریکایی به مردم کشورهای مختلف اسلامی با یک سوال جدی مواجه است. اگر قرار است القاعده و گروههای مرتبط با آن در این حملات حذف شوند، چرا تلاش میشود که از نیروهای وابسته به همین شبکه در برخی دیگر از کشورهای اسلامی حمایت شود؟
اگر قرار است با القاعده مبارزه شود، چرا از آن در سوریه و عراق حمایت میشود؟ مهمترین متحد ایالات متحده در خاورمیانه عربستان سعودی است که بهطور مستمر شبکههای تروریستی سلفی را در عراق و سوریه حمایت کرده است و این حمایت نمیتواند بدون موافقت واشنگتن صورت گرفته باشد.
اخیرا خبری منتشر شده مبنی بر اینکه عربستان سعودی شورشیان سوری را به نوعی موشک پیشرفته روسی هم مسلح کرده است که طبعا این موشکها در اختیار نیروهای سلفی هم قرار گرفت. در بین کارشناسان نظامی تقریبا کسی تردید ندارد که اگر هنر رزم و تهور دهشتانگیز نیروهای سلفی نبود، تاکنون ارتش آزاد سوریه همه چیز را در برابر ارتش قانونی این کشور از دست داده بود.
طرح این سوال منطقی است که ایالات متحده چگونه با یک جریان در نقطهای از خاورمیانه یا مناطق نزدیک به آن میجنگد و در نقطه دیگر بهطور مستقیم یا غیر مستقیم از آن حمایت میکند؟ چطور یک جریان سیاسی - نظامی در افغانستان و پاکستان و یمن دشمن ایالات متحده است اما در سوریه متحد این کشور محسوب میشود؟ مقامات امریکایی چگونه توانستهاند بین شاخههای مختلف القاعده تفکیک قائل شوند؟
برخی این استدلال را مطرح میکنند که امریکا قصد دارد تا با هم انداختن محور مقاومت و قوای سلفی، هر دو را تضعیف کند اما این سیاست زمانی میتوانست درست باشد که ایالات متحده تنها این دو را با هم درگیر کند نه اینکه به یکی علیه دیگری کمک کند.
خوشبینانهترین پاسخ و بدبینانهترین پاسخ
برای این سوالات، یک پاسخ خوشبینانه وجود دارد و یک پاسخ بدبینانه! در خوشبینانهترین حالت، باید گفت ساختار تصمیمسازی و تصمیمگیری در خصوص نحوه مواجهه با القاعده و هماهنگسازی این مواجهه با دیگر منافع ایالات متحده، از انسجام لازم برخوردار نیست و دچار نوعی هرج و مرج شده است.
این احتمال وجود دارد که وزارت خارجه، کنگره، سیا، آژانس امنیت ملی، پنتاگون و دیگر دستگاههای امنیتی - نظامی امریکایی دچار اختلالات جدی باشند و اوباما نیز بنمایه لازم برای گذار از این اختلافات و تصمیمگیری قاطعانه را ندارد.
این احتمال البته دور از ذهن نیست. امریکا دیگر آن هژمون بیبدیلی نیست که در ذهن برخی بزرگنمایی شده است و در سیاست خارجی این کشور هم دیگر امثال کیسینجر حضور ندارند. نوعی ضعف در تمام منابع سیاست خارجی امریکا در حال رشد و نمو است و این امر میتواند به تصمیمات تناقضآمیز بینجامد.
اما پاسخ بدبینانه را این روزها خیلیها در خاورمیانه هر شب و روز در ذهن خود مرور میکنند. نکند همه اینها نمایشی است که 12 سال است ادامه دارد؟ مگر در پایهگذاری القاعده و تقویت آن در مبارزه با اتحاد شوروی، نقش واشنگتن برجسته نبود، از کجا معلوم که این نقش برجسته از آن بهبعد هم ادامه نیافته باشد؟ نکند 12 سال با شعار مبارزه با تروریسم، مشتی انسان فقیر و پاپتی بهنام تروریست کشته شده باشند و پشت پرده بین سران القاعده و مقامات امریکا داستانهای هزار و یک شب رد و بدل شده باشد؟
این پاسخ بدبینانه مبتنی بر تئوری توطئه است و قطعا از این بابت مورد حمله قرار خواهد گرفت اما همه و حتی منتقدین تئوری توطئه هم میدانند، چنین توطئهای دستکم غیرممکن نیست.
هرکدام از این دو پاسخ و حتی اگر پاسخی غیر از این دو صحت داشته باشد، در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیکند: (استراتژی امریکا در نبرد با تروریسم تناقضآلود است و افکار عمومی جهان کمکم به این تناقض پی میبرد.)
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/516